خدا والاترین و بزرگترین معبود عاشق خدا است خدا همه هستی عاشق خداست خدا همه دار و ندار عاشق خدا است خدا تنها بهانه زیستن عاشق خد است خدا تنها امید زیستن عاشق خدا است خدا عزیز دل عاشق خدا است خدا بزرگترین عشق عاشق خدا است خدا آرامش دهنده دل عاشق خدا است خدا.................

عشق حسی است رویایی که فقط عاشق آن را تجربه کرده است چون او دائما در عالم رویا به سراغ معشوق می رود و با او به راز و نیاز عاشقانه می پردازد آنگار معشوق را در عالم رویا نزد خویش می بیند  و از دیدنش سیر نمی شود.

خدای رحمان خالق عشق است که عشق را آفرید و من را عاشق خود ساخت و به  من معنای عشق را فهماند.

                             به نام خالق عشق که عشق را آفرید

                            من را عاشق حق نمود کرد رو سفید

    عاشق ناکام دنیا شود در برابرش تیره و تار

    تا روز موعود رسد و کند معشوق را شکار

در عالم خیال با معشوقش کند راز و نیاز عاشقانه

در فراق معشوق شاکی باشد و از همه گیرد بهانه

ای خدا عاشقتم بپذیر عشق من مخلوق بینوا

تنها بهانه زیستنم تو معبود هستی ای خدا

آنقدر به درگاهت آیم و گویم ز عشق پاکم

تا که تو معبودم قبول نمایی شوی معشوقم

نگاه عاشق دائما پر ازتمنا است اهل دل وقتی آن نگاه را ببیند می فهمد که آن عاشق در هر کوی و برزن بدنبال معشوق خود می گردد و با تمنای نگاهش از هر پیر و جوان و خرد و کلان سراغ معشوقش می گیرد.

عاشق خدا جانثار معشوقش خداست چون در وفاداری زبانزد عام و خاص است تنها هدفی که دارد رضایت معشوقش خداست و دائما برای جلب رضایت معشوق هم شده حتی از جان شیرینش هم می گذرد تا معشوق از او راضی و خشنود گردد.

عشق واژه ایست لطیف و حس کردنی

عاشق داند آن حس را در زندگی

                           ............................

جان نثار معشوق کند عاشق شب و روز

تا  سیراب شود عاشق ز  آن عشق دلنواز

هر که عشق را کند انکار ندارد قلبی

بجای قلب دارد در سینه کوه سنگی

از قلب سنگی نباید داشت هیچ توقعی

چونکه در زمین سنگی نروید جوانه عشقی

عشق مهر و محبت و علاقه ای است بسیار

عاشق عشق می ورزد به معشوق بی شمار

عشق بزرگترین خلقت آن باریتعالی است

عشق زیباترین و لطیفترین حس آدمی است

لذت بخشترین بند و اسارت عشق است عاشق با میل و رغبت به آن زندان قدم می گذارد و خود مایل است تا ابد در بند و اسارت معشوق اسیر شود و تا ابد اسیر باقی بماند.

عاشق خدا راه و رسم عاشقی را می داند که چگونه با معشوقش الله راز و نیاز کند و دل معشوق را بدست آورد تا که اجازه دهد به عشقش الله  نزدیک و نزدیکتر شود و از کنار معشوق بودن به آرامش خیال رسد

عاشق خدا مجنون وار به گردوجود کعبه مجنون می گردد و می گردد تا که عطر عشقش به مشام معشوقش رسد و بداند که نا چه اندازه دوستتش دارد و آرزو دارد لحظه ای کوتاه را در کنار معشوقش بسر برد

سر سجاده عشق با معشوق پر بهایم الله به راز و نیاز عاشقانه می پردازم و از عشقم الله می خواهم که به من نظری مرحمتی یا که لطفی نماید و عشق بی دریغم را پذیرا شود تا که شاید از چشمه عشقش مرا سیراب سازد و لحظه ای هر چند کوتاه آرام و قرار گیرم و آسوده سر بر بالین نهم و در خواب  و رویا به سوی معشوقم الله پر کشم و لحظه ای در کنارش لذت زیبای عشق را حس کنم

عشق واژه ای است گنگ و پیچیده چون هر چه در بطنش کنکاش کنیم باز هم به نقطه اول می رسیم و نمی توانیم آن کلمه را خوب و دقیق معنی نماییم و لاجرم به همان معنی عشق یعنی علاقه و شیدایی و شوریدگی و قلبی پر از مهر و محبت  بسنده می کنیم و با علاقه  و مهربانی قلب معشوقی را تسخیر و مال خود می کنیم 

تک تک برگهای دفتر عمرعاشق خدا از نم نم اشکهایش خیس شده چون آنقدر در چشمان مانند چشمه عاشق خدا از شوق حضور معشوقش الله اشک می ریزداز چشمه چشم عاشق خدا قطره قطره بر روی جوانه های عشق می ریزد و روز به روز بزرگ و بزرگتر  و تبدیل به گل زیبای محبت میشود و عاشق خد ان گل زیبا را از گلدان قلبش جدا می کند و با عشق تقدیم حق تعالی می نماید

  عشاق قدر جوانه های کوچک عشق را  می دانند و دائما از آن جوانه با ارزش مراقبت می کنند تا خدای ناکرده حوادثی چون تند باد بی محبتی آن را نخشکاند و از بین نبرد عاشق الله با سعی و تلاش می کوشد تا با چشمه های مهر و محبتش ان جوانه های ظریف و زیبا را آبیاری  کند تا مبادا از بی مهری خشک شود و تر و تازه باقی نماند         

امروز سحر سر سجاده عشق آنقدر با معشوقم الله به راز و نیاز عاشقانه می پردازم تا که از عشقش سیراب شوم تا او هم نیم نگاهی به من نماید و من عاشق را از التهاب عشقش بیرون آورد و آرامم سازد

در ره معشوق جان دادن بود رسم عشاق زمانه

عاشق دلخسته کند خود را قربانی در آن کاشانه

شب و روز ز شوق نگاه یار شود مجنون و بی تاب

رو به سوی معشوقش رود به گدایی آن یار ناب

عاشق شب و روز مهر و محبت کند در ره  معشوق

از آن مهر و محبت  روزی نرم شود دلش ز عشق

عاشق بی قرار بی تاب و توان شود ز عشق معشوق

آن بینوا هرگز لحظه ای آرام و قرار نگیرد ز عشق معشوق

غنچه مهر و محبت در دلی آرام آرام شروع به شکفتن نمود و ناگه عطر دل انگیزش همه جا را پر از زمزمه های عاشقانه نمود و بوی عطرش همه وجود عاشق را سر مست و سرخوش کرد و اورا به عالمی دیگر برد.

عاشق بی قرار توانست با نگاه نافذش غزال تیز پای معشوق را شکار نماید و او را به سوی خود کشاند و در کنارش لذت عشق را تجربه کند.

انسانها بزرگترین عطاری هستند که خوشبو ترین و معطر ترین عطر دنیا را به نام عشق در کلبه قلبشان دارند و آن را فقط و فقط تقدیم به معشوقشان می کنند تا که از عطر دل انگیزش سرمست و سر خوش شوند

عشق مخلوق به خالقش در همه حال و همه جا ملکه ذهنش قرار می گیرد و عاشق با افتخار و سر بلندی به خودمی بالد که معشوقی همچو الله آن یکتای بی همتا دارد ای خدای عزیز و توانا عشق پاک و بی ریایم  را قبول کن و معشوقم باش ای عزیز دل من .

نوک قله فلبم می روم در انجابا صدای بلند سرود عاشقانه خوانم تا پژواک صدایم به گوش  به همه عشاق عالم رسد و به انها گویم که من عاشق هرگز به عشقم بی وفایی نمی کنم و دائما او را در کلبه قلبم مهمان می کنم و هرگز نمی گذارم کسی کوچکترین آسیبی به معشوقم رساند اگر کسی جرات کند تا که کوچکترین ازار و اذیتی به عشقم رساند من با نیروی قوی عشقم با ان مزاحم می جنگم و او را از عشقم دور می سازم تا که هرگز جرات نکند نیم نگاهی به معشوقم کند  .